تاملی درباره مشروطیت از نگاه آقای میرفطروس

چندی پیش مطلبی را با عنوان "تاملی در مشروطیت" بخش دوم را به قلم جناب میرفطروس خواندم
بحدی زیبا ، جامع و آموزنده بود که حیفم آمد به آن اشاره نکنم
متن کامل آن را می تواند از اینجا مطالعه بفرمائید .
ایشان در این نوشته به بخش بندی روشنفکران معاصر پرداخته و به درستی آنان را به 3 بخش عمده مجزا کرده اند .
" بعد از انقلاب مشروطیّت و خصوصاً از دوران رضاشاه تاانقلاب ۵۷، ما شاهد پيدايش سه دسته روشنفکر بوديم:
دستة اول: روشنفکرانی که با تکيه بر تاريخ و فرهنگ ايران، اصلاحات فرهنگی و سياست های آموزشی و تربيتی و تحوّلات آرام اجتماعی را مدّ نظر داشتند. اين دسته از روشنفکران که در واقع فرزندان بلافصل روشنفکران عصر مشروطه (مانند: آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرمانی و ميرزا ملکم خان) بودند، ضمن حمايت پنهان و آشکار از اصلاحات رضاشاه جهت نوسازی، ايجاد امنیّت ملّی و استقرار نهادهای مدنی در جامعه، در واقع هستة فکری ناسيوناليسم دوران رضاشاه را تشکيل می دادند. روشنفکرانی مانند: محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، مشيرالدولة پيرنيا، محمود افشار، ابراهيم پورداوود، عباس اقبال، سعيد نفيسی، احمد کسروی، عارف قزوينی، علی دشتی، ملک الشعراء بهار ... و هستة نويسندگان نشریة «ايرانشهر» و «کاوه» (در برلين آلمان) يعنی: کاظم زادة ايرانشهر، رضازادة شفق و سيد حسن تقی زاده ...
دستة دوم: روشنفکرانی که تحت تأثير انقلاب شوروی، خواستار تغييرات انقلابی و سوسياليستی در ايران بودند. اين دسته از روشنفکران، که در واقع فرزندان فکری کمونيست های عصر مشروطه (مانند حيدرخان عمواوغلی، احسان الله خان و سلطان زاده) بودند، بدون توجه به محدوديت های تاريخی و ظرفيت های فرهنگی مردم و بدون آگاهی از ضرورت ها و اولویّت های اساسی جامعة ايران، با تشکيل گروه «۵۳ نفر» و بعد «حزب تودة ايران» به مخالفت با رضاشاه و اصلاحات اجتماعی او پرداختند.حزب توده که در آغاز، محفلی از فئودال زاده های تحصيل کرده اروپا بود - ضمن آرزوی تحقّق ساختمان سوسياليستی در ايران، تحت تعاليم و توصيه های استالين، مبارزات سياسی را، ابتدائاً از زاویة مبارزه با امپرياليسم جهانی (به سرکردگی انگليس و بعد آمريکا) آغاز کرد. انترناسيوناليسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسيوناليسم دورة رضاشاه بود و اگر چه بر اساس تحليل های اوّلیة کمينترن، رضا شاه بعنوان «نمايندة بورژوازی پيشرو ايران» بشمار می آمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژيم بورژوائی او، سرشت و سرنوشت سياسی روشنفکران چپ ايران را تعيين کرد. حزب توده – که از انسجام ايدئولوژيک و حمايت مالی و تدارکاتی دولت شوروی (و خصوصاً استالين) برخوردار بود و با همين امکانات، در جامعة ايران «افکار عمومی» می ساخت، بتدريج به جريان مسلط سياسی و روشنفکری ايران تبديل شد و از اين تاريخ، جريان اصيل و ملّی روشنفکری ايران در هجوم تبليغات حزب توده، خاموش و فراموش گرديد.
دستة سوم: با واقعة «سياهکل» (اسفند ۴۹) دوران جديدی در تاريخ روشنفکری ايران بوجود آمد که نه غنای فرهنگی روشنفکران عصر مشروطیّت را داشت و نه مجهّز به آگاهی های مارکسيستی - کمونيستی حزب توده بود. «مبارزة مسلّحانه: هم استراتژی، هم تاکتيک» در واقع تير خلاصی بود بر پيکر نيمه جان انديشه و تعقّل سياسی در ايران ... انهدام گرائی، شهادت طلبی، فقرپرستی، تحقير کتاب و فرهنگ و هنر، مطلق کردن استبداد سياسی رژيم و نفی امکان هرگونه مبارزة صنفی و دموکراتيک، بن بست سياسی ايران را عميق تر ساخت ... ديگر، همه بجای انديشيدن «نقل قول» می کردند. سلاح فرهنگ به چاهِ ويلِ فرهنگ سلاح سقوط کردو فولکلور مذهبیِ خون و شهادت، دليل بر حقانیّت مبارزه و جايگزين خِرَد سياسی گرديد و «شهيد، قلب تاريخ» شد ... در اين زمان، حتی گروه مارکسيستی معروفی مانند گروه «جزنی - ضيا ظريفی» که تأمّلی در تاريخ و فرهنگ ايران داشتند - بوسيلة مناديان افراطی مبارزة مسلحانه، مدت ها تکفير و تحريم شدند. به اين اعتبار، در اين دوران، ما به اندازة بيسوادهای مان «روشنفکر» داشتيم و رهبری سياسی، ديگر نه احتياجی به تجربة سياسی داشت و نه نيازی به آگاهی ها و تحصيلات دانشگاهی. صلاحیّت رهبران سياسی، تنها با معيار «شکنجه و زندان» ارزيابی می شد. "
توصیه می کنم دوستان این مطلب را حتما و با دقت بسیار مطالعه بفرمایند
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بدون شرح
این تصاویر رو بدون هیچ توضیحی ملاحضه فرمائید ... (برای دیدن هر تصویر در ابعاد بزرگتر روی آن کلیک کنید)
بقول این ملاهای خودمون ... فاعتبرو یا اولاابصار !!!
فاعتبرو که چه کردند این عرب ها و متعرب ها چه کردند با فرهنگ و خوی ومنش ما ..
فاعتبرو ...











مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
سریال نرگس

"همه چیزمان مثل همه چیزمان است " این سخن ناصرالدین شاه است حدود 100 و اندی سال پیش . الان که نگاه می کنیم می بینیم چه مناسبتی داره با حال و روز ما !!! .
این روزا سریال نرگس تقریبا نقل زبون کسانیه که سریالهای سیمای جمهوری اسلامی رو می بینند .در این زمینه خیلی حرفا زده شده و نظرها هم داده . دیروز رادیو فردا رو گوش می دادم که در رابطه با این سریال گفت که عده ای از جوانای تهرانی با سرمشق قرار دادن کارکترهای این سریال در مورد مخالفتهای خانواده ها با ازدواج اونها ، دست اقدامات مشابهی زدن و مشکلاتی رو هم بوجود آوردند .
ما ایرانیها یاد گرفته ایم که هر پدیده خوبی را هر چه سریعتر وهر چه عمیق تر به گند بکشیم و خرابش کنیم . چرا ؟ چون آموزش ندیده ایم . چون فرهنگ مترقی ما از دست رفته . چون هیچگاه دلسوزان و کاردانان میهن ما مجال بروز و ظهور نیافته اند . چون همیشه حرف حرف حاکم بوده و دیگران باید خفه خون می گرفتند .
هیچگاه شد یکی از این جوونا بگه قصه سریال نرگس ، قصه استبداده که تو تمام ارکان این جامعه ما ریشه دونده ؟ هیچکی میگه چقدر این دیکتاتورا در پشت چهره خشن و شخصیت مخوف خود ، چقدر ضعیف و حقیر هستند و واسه رسیدن به نیاتشون چه کارهای پستی رو انجام می دن . و اینکه چرا دیکتاتورها هر منتقد ی رو دشمن خود می دونن و در مقیاس بزرگ ، کشور را ملک شخصی خود و در مقیاس کوچکتر اعضای خانواده ازجمله فرزندان می شوند مایملک آقای دیکتاتور . ما یملک هم مگر می تواند حق اظهار نظر داشته باشد ؟ کمد و یخچال مگه نظر می دن ؟ هیچکی از این زاویه به قضیه نگاه کرد ؟
فقط قصه طغیان و فرار وجوانب منفی این قصه مد نظر ما قرار گرفته . نی ؟
خلاصه اینکه این اواخر (از مشروطه به اینطرف) و تو این جامعه استبداد زده هیچ شخصیت و رجل قوی و دانای سیاسی مجال رشد و نمو نیافت و در عوض نسل اندر نسل و پشت اندر پشت "بادمجان دور قاب چین" پس افتادند . گر و گر .
ملتی هم که به انحطاط رفت می شود این که می بینیم .
ما را مشتی زورگو غیر منتخب معیوب الافکار ،مسخ کرده اند . به این جوونا نگاه کنید . چه امیدی به اینا میتونیم داشته باشیم . همین جوون که می خواد از آخرین دستاوردهای علمی-تکنولوژیک استفاده کنه و هیچ دوست نداره قوانین متحجر صدر اسلام در موردش جاری بشه و دوست داره روابط آزاد با جنس مخالف داشته باشه و n تا انتظار متمدنانه و مطابق با حال و روز اکنون جوامع مترقی ، زمانی که پای منطق و اعتقادات و تفکرات وسط کشیده میشه ، می بینی با یه موجود طرفی که انگار در 1400 سال قبل هایبرنیت (بخواب زمستانی رفته) شده و اکنون دوباره سر درآورده . واسه حل مشکل ازدواجش میره سراغ دعا نویس ، واسه تصمیم گرفتن استخاره میکنه ، وقتی میگی که این اعراب مهاجم به کشور ما ، همشون دشمنان تاریخی ما بودند ، میگه حساب ائمه رو از اونا جدا کن . میره سینه و زنجیر میزنه واسه حسین تشنه لب و واسه اکبر جوان شیون می کنه که بهش ظلم کردند اما هزاران اکبر تو زندونای رژیم پوسیدند و داران می پوسند .
اونوقت فکرو ذکرجونای ما اینه که زید فلانی رو قاپ بزنه و پارتی بره وبگه ماشین فلانی عجب سیستم خفنی داشت و با رپ( بخوانید فحش خوانی) زید بازی و ارور و هیچکس ، حال کنه که آدم نمی دونه این گروهای رپ مون موسیقیشون اومده یا اینکه حشری شدن ( از بس فحش خوار مادر بهم میدن )
بی خودی دلمون رو به تاریخمون هم نمیتونیم خوش کنیم وبنازیم که آره ما تمدن چند هزار ساله داریم و ... تاریخ فقط برای عبرت از گذشته است . حال که ما عبرت که هیچ حتی واقعیات تاریخ رو هم بهمون وارونه قالب کردند و خودمون هم دنبالش نرفته و نمی ریم ، دیگه چه افتخاری می مونه ... ؟
بقول شاعر :
شکسته بالتر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است .
تا یکبار برای همیشه تکلیفمون رو با خودمون روشن نکنیم ، همین هستیم و می مونیم ، که می بینید . انتظار معجزه هم ماله آدمایی که مغزشون مشکل سخت افزاری داره . هیچکی نمی تونه بما کمک کنه جز خودمون .
به اعتقاد من فاجعه ای در راه نیست !!!!
فاجعه خیلی وقت است رخ داده .. درجه حساسیت و درک ما رو دستکاری کردند هموطنان ....
من از مفصل این قصه مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بحران هویت
متاسفانه ما مردم ایران دچار سردرگمی در هویت خود هستیم. هویت ما یک نیمه عربی اسلامی دارد و یک نیمه ایرانی .از همان بدو اسلام سرداران رشید(؟) اسلام هر چه زور زدند نتوانستند ایرانیان را از هویت تاریخی خود کاملا جدا کنند.دقت کنید ... تمام ممالکی که اکنون به جهان عرب نامیده می شوند برای خود تاریخی و تمدنی داشتند . از تمدن بابلی در عراق بگیر تا مصریان و تمدن فینیقی در لیبی و کلا شمال آفریقا مثل مراکش و الجزایر و ... این ممالک بکل هویت قبلی خود را کنار گذاشته و دین اسلام و زبان عربی را برگزیدند (به چه وسیله ای بماند ..) .اما تنها ملتی که هویت خود را حفظ کرد و این قضیه اسلام حنیف (؟) را هضم نکرد ، ایرانیان بودند .
با تمام تهاجمات نظامی و فرهنگی ، این ملت فرهنگ خود را کشان کشان حفظ کرد و هیچگاه نشانه هویت خود را که همانا زبان پارسی است ، فراموش نکرد. از بزرگانی چون فردوسی و رازی و خیام و حافظ و ابن مقفع گرفته تا میرزا فتعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی و کسروی و صادق هدایت و این اواخر امثال سعیدی سیرجانی و بهرام مشیری و .... هیچگاه آئین خشک و متصلب اسلام را نپذیرفته و سعی در روشن ساختن مردمانشان داشتند .
باید در این زمینه روشنفکران ، دلسوزان و تمام کسانی که بهر طریق کاری از دستشان بر می آید فروگذار نباشند .ما ملتی شدیم که بعضی بخواب رفته اند و مابقی خود را بخواب زده اند .شده ایم مشتی انسانهای مسخ شده که درباتلاق مشکلات معیشیتی دست وپا می زند و هر کی به سی خودش . گور بابای دیگران و گور بابای وطن . باور کردنی نیست ، ایرانیانی که 1000 سال قبل از اسلام دهکده هایشان مجهز به سیستم فاضلاب بوده و حمام در خانه های روستائیان تعبیه شده بود وسیستم تامین اجتماعی داشته اند و هزار کوفت و زهرمار دیگه که الهی تو فرق سر هر چی مستبد بخوره ، داشته اند ، اکنون به درکات نکبت و ادباری افتاده اند که امید رهایی درکوتاه مدت متصور نیست.. ملتی شده ایم که اگر روشنگری (چه هموطن چه دیگری) بخواهد ما را بیدارکنند، به دشمنی قصد او خواهیم کرد .به چه مستمسکی ؟ توهین به مقدسات .... چرا؟ چون دیرگاهی است که در این دیار هر چه خوبی بوده به پستی گرائیده و هر ارزشی به ضد ارزش معرفی شده و برعکس . و در این راستا دشمنان تاریخی ما دوستان ما و اولیاء خدا نامیده می شوند و بزرگان و حافظان تاریخ و فرهنگمان دشمن تلقی می شوند و فرهنگ ناب ایرانی مبتنی بر مهر و دوستی و آبادسازی و خرمی دنیا می شود طاغوت .
افسوس و صد افسوس ...
آیا فرا می رسد روزی که ایرانیان کار اسپانیائیها در قبال اسلام را تکرار کنند و از این نکبت و ننگ تاریخی رهایی یابند ؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Blog Counter