در تک تک ابیات زیر از سخن حافظ دریای معانی دست می دهد اگر با زیرکی و رندی در آنها تفکر کنی و البته شرایط محیطی و تاریخی آن زمان را نیز دانسته و در نظر بگیری . دورانی که در آن حافظ مجبور بود که "سخن در پرده" بگوید .
در آن دوران آزادگان از قیود مذاهب بیزار ، چنان خسته از هوشیاری بودند که پناهی بجز میخانه نداشتند تا در آن به استعانت از می ، دمی بیاسایند.
به ابیات زیر دقت بفرمائید ....
ترجيـح جـهـان هـسـتـی بـه مـو ا عـيـد
* به نيمجو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا كه مصطبه ايوان و پای خم طنبیست
* من نخواهمكرد ترك لعل يار وجام می
زاهدان، معذور داريدم كه اينم مذهب است
* به من ، حكايت ارديبهشت میگويد:
نهعاقل است كه نسيه خريد ونقد بهشت
* ساقی! بيارباده كهماه صيام رفت.
درده قدح! كه موسم ناموس ونام رفت.
وقت عزيز رفت، بيا تا قضا كنيم
عمری كه بی حضور صراحی وجام رفت
درتاب توبه چند توان سوخت همچوعود؟
می ده! كهعمر برسر سودای خام رفت.
* گر زمسجد به خرابات شدم عيب مكن
مجلس وعظ درازاست و زمان خواهد شد.
ایدل ار فرصت امروز به فردا فكنی
مايهء نقد بقا را كه ضمان خواهد شد؟
* سايهء معشوق اگرافتاد برعاشق چهشد؟
ما به او محتاج بوديم اوبه ما مشتاق بود
درشب قدر ار صبوحی كردهام عيبم مكن
سرخوش آمد يار و جامی بركنار تاق بود
رشتهی تسبيح اگربگسست معذورم بدار
دستم اندرساعد ساقی سيمين ساق بود
* من كهامروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدهء فردای زاهد را چراباوركنم؟
* نيست دركس كرم و وقت طرب میگذرد
چاره اين است كه سجاده به می بفروشيم
* منعم زعشق اگركنی ای مفتی زمان
معذور دارمات، كهتو اورا نديدهای
آب حيات ومرتبت خضر يافتی
يك بار اگرتوخود لب دلبر مكيدهای
* صوفی! بيا كهشد قدح لاله پر ز می
طامات تابهچند وخرافات تابهكی؟
فردا شراب كوثر وحور ازبرای ماست
وامروز نيز ساقی مهروی وجام می.
* گل ازخلوت بهباغ آورد مسند،
بساط زهد را چونغنچه كنطی
د ر مـعـا ر ضـه بـا ز ا هـد و صـو فـی
* راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين كشف نيست زاهد عالیمقام را.
* حافظا، می خور و مستی كن و خوشباش، ولی
دام تزويرمكن چون دگران قرآن را!
* ترسم كه صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ زآب حرام ما !
* دلم ازصومعهو صحبت شيخاست ملول
يار ترسابچه و خلوت خمار كجاست؟
* اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيزاست
بهبانگ چنگ مخور می، كه محتسب تيزاست
صراحی ای وحريفی گرت بهچنگافتد
بهعقلنوش ، كهايام فتنهانگيزاست
در آستين مرقع پياله پنهانكن
كههمچو چشم صراحی زمانه خونريزاست
بهآب ديده بشوئيمخرقهها ازمی
كهموسم ورع و روزگار پرهيزاست
* فقيه مدرسه دی مستبود وفتواداد
كه می حرام، ولی به ز مال اوقاف است
* نهمن ز بی عملی درجهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عملاست
* روزه يكسو شد و عيد آمد و دلها برخاست
می بهخمخانه بهجوشآمد و، می بايدخواست
نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقتشادی وطربكردن رندان برخاست
* بهمن حكايت اردیبهشت میگويد:
نهعاقلاستكه نسيهخريدو نقد بهشت
* خدارا، محتسب مارا به فرياد دف ونی بخش
كه ساز شرع زينافسانه بی قانون نخواهدشد
* بيا ای شيخ و درميخانه با ما
شرابی خور كه دركوثر نباشد.
زمن بنيوش و دل درشاهدی بند
كهحسناش بستهء زيور نباشد.
بشوی اوراق اگر همدرس مائی
كهحرف عشق دردفتر نباشد.
* چهجای صحبت نامحرماست مجلس انس
سر پياله بپوشان كه خرقهپوشآمد
زخانقاه به ميخانه می رود حافظ
مگر زمستی زهد و ريا بههوشآمد
* بيا بهميكده و چهره ارغوانی كن
مرو به صومعه، كانجا سياهكاراناند
* زاهدان بی بهرهاند ازجرعهی كأسالكرام
اينكرامت همره عشاق مسكين كردهاند.
ازخردبيگانهای چونداند اندربركشيد
دختر رز را كهنقد عقل كابينكردهاند؟
* غلام همت دردی كشان يکرنگم
نهآن گروه كهازرقلباس و دلسيه اند.
* گرمن ازميكده همت طلبم عيب مكن:
پيرما گفت كه درصومعه همتنبود
* پيالهبركفنام بند تاسحرگهحشر
بهمی زدل ببرم هول روز رستاخيز
* ريای زاهد سالوس جان من فرسود
قدح بيارو بنه مرحمی براين دل ريش
ريا حلالشمارند و جام باده حرام
زهی طريقت ومذهب زهی شريعت وكيش
* بیخبرند زاهدان نقش بخوان و لاتقل
مست رياست محتسب باده بخواه و لاتخف
مفتیی شهر بين كه چون لقمه شبهه میخورد
يالودم اش درازباد اينحيوان خوشعلف
* چوطفلان تاكی ـ ای واعظ فريبی
بهسيب بوستان و جوی شيرم؟
من آن مرغام كههرشام وسحرگاه
زبام عرش می آيد صفيرم
* واعظ ز تاب فكرت بیحاصل ام بسوخت ،
ساقی كجاست تازند آبی برآتش ام؟
* بيارمی كه به فتوای حافظ ، ازدل پاك
غبار زرق به فيض قدح فروشويم
* عنان بهميكده خواهيمتافت زينمجلس،
كهوعظ بیعملان واجباستنشنيدن.
مبوس جزلب معشوق وجام می، حافظ
كهدست زهدفروشان خطاست بوسيدن
* تسبيح وخرقه لذتمستی نبخشدت
همت دراينعمل طلبازمیفروشكن
* زاهد! چوازنمازتو كاری نمیرود
هم مستیی شبانه و رازونياز من
* شراب لعل كش و، روی مهجبينان بين
خلاف مذهب آنان جمال اينان بين
بهزير دلق ملمع كمندها دارند
درازدستی اين كوتهآستينان بين
* كردار اهل صومعهام كرد میپرست
اين دود بين كه نامه من شد سياه ازاو
* ما شيخ و واعظ كمتر شناسيم:
يا جام باده، يا قصه كوتاه
* می صوفی افكن كجا می فروشند
كه درتابم ازدست زهد ريائی
* زاهد! مكن ازنسيه حكايت، كه به نقدم
ياری ست چوحوری و سرائی چوبهشتی
* بيا كه خرقه من گرچه رهن ميكدههاست
زمال وقف نبينی به نام من درمی
* بيار باده رنگين، كه يك حكايت فاش
بگويم و بكنم رخنه درمسلمانی:
بهخاك پای صبوحی كشان كه تا من مست
ستاده بردرميخانهام بهدربانی
بههيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
كه زير خرقه نه زنارداشت پنهانی
* برتو گرجلوه كند شاهد بخت ، ای زاهد
ازخدا جز می ومعشوقه تمنا نكنی
* دل به می دربند ، تا مردانهوار
گردن سالوس وتقوا بشكنی.
چون ز خم بیخودی رطلی كشی
كمزنی ازخويشتن لاف منی.
خاكسان شو درقدم، نی همچو ابر
جمله رنگآميزی و تردامنی
* بيا كه رونق اينكارخانه كمنشود
به زهد همچوتوئی يا زفسق همچومنی
* دونصيحت كنمات، بشنوو صدگنجببر:
ز در عيش درآی و به ره زهد مپوی
بوی يكرنگی ازايننقش نم یآيد باز
دلق آلوده صوفی به می صاف بشوی